یادداشت/ستارگانی که هنوز پرفروغند

در آستانه روز جهانی سالمند یاد پدران و مادرانی که به هر دلیلی امروز در جمع ما نیستند را گرامی‌ می‌داریم، آنانی که هنوز ستارگانی پرفروغند و حضورشان گرمی‌دهنده دل‌هاست. [divider] امروز استاندار البرز در آستانه روز جهانی سالمندان با دسته‌های گل به دیدن مادران و پدرانی رفت که شاید امروز از یاد فرزندانشان رفته‌اند، […]

در آستانه روز جهانی سالمند یاد پدران و مادرانی که به هر دلیلی امروز در جمع ما نیستند را گرامی‌ می‌داریم، آنانی که هنوز ستارگانی پرفروغند و حضورشان گرمی‌دهنده دل‌هاست.

[divider]

امروز استاندار البرز در آستانه روز جهانی سالمندان با دسته‌های گل به دیدن مادران و پدرانی رفت که شاید امروز از یاد فرزندانشان رفته‌اند، چه خاطره‌ای تلخ بدتر از اینکه روزی فرزندمان ما را فراموش کند و برای بهتر زیستن ما را در گوشه‌ای به نام خانه سالمندان به حال خود رها کند.

نام مقدس پدر و مادر را باید با وضو برد و چنان احترامی به آنان گذاشت که هر لبخندشان سال‌ها زندگی را به ما هدیه دهد.

پدر و مادری که سال‌ها در انتظار داشتن فرزندی چشم انتظار بوده‌اند و برای بزرگ کردن و مهیا کردن نیازهای فرزندانشان سختی‌های فراوانی را تحمل کردند امروز که دوران پیری را سپری می‌کنند و تنها در انتظار محبتی از سوی فرزندانشان هستند در مکانی ناشناس و دلگیر چشم انتظار ورود فرزندانشان می‌باشند.

هر چند که در این مکان که با نام خانه سالمندان نامگذاری شده است تمامی امکانات مهیاست اما محبت فرزند و نگاه مهربانانه آنان در این همه امکانات گم شده و سالمندان از این محبت فرزند محرومند.

مادری که امروز گرد پیری چهره‌اش را پوشانده و موهایش را سفید کرده است انتظار دیدن فرزند حتی برای لحظاتی کوتاه آرزویش شده !!!

پدری که روزی تکیه‌گاه فرزندان خود بود امروز به عصایی نه چندان مطمئن تکیه زده و در پشت پنجره اتاق خود منتظر آمدن قدم‌های استوار فرزندش است.

شاخه‌های گلی که سرخی آن نمادی از عشق بود را در بین سالمندان توزیع کردیم با آغوشی باز پذیرای ما بودند هر چند که تا بدین لحظه حتی برای زمانی بسیار کوتاه ما را در زندگی خود ندیده بودند اما چنان گرم و صمیمی برخورد می‌کردند و چنان عاشقانه ما را در آغوش می‌کشیدند که انگار سالها است دستان ما را در دستانشان حس می‌کنند.

هر کدام از جوانان دیروز که امروز تنها گرد پیری روی چهره‌شان نشسته به کاری مشغول بودند یکی مطالعه می‌کرد، دیگری با هم تختی خود هم صحبت بود و یکی به پنجره اتاق خود زل زده بود و دیگری ذکر می‌گفت و دیگری……

اما در چهره همه آنها انتظاری واحد نشسته بود…

مادری می‌گفت: هنگامی که مرا به این جا آوردند تصور می‌کردم دوری من برایشان سخت است و طولی نمی‌کشد که مرا از این جا خواهند برد، اما سال‌ها از آمدنم می‌گذرد و من همچنان در انتظار..

این مادر مهربان که سختی‌های بسیاری را برای فرزندش کشیده بود با عنوان اینکه از وضع موجود ناراضی نیست افزود: من مادرم وظیفه داشتم از فرزندم نگهداری کنم پس تمام زندگیم را به پایشان ریختم عروس و دامادشان کردم آنان دیگر زندگی شخصی خود را دارند شاید من ……

بغضی سراسر وجودش را فراگرفت و لحظاتی به گوشه‌ای خیره شد دستان خود را به هم مالید و با ذکر الله‌اکبر لبخندی تلخ را به جمع زد و ذکر خود را از سر گرفت.

فضا برای لحظاتی نفس‌گیر شد، اما نگاه پدری که انگار می‌خواست با کسی هم صحبت شود مرا به سوی خودش جلب کرد به کنارش رفتم و با اهدای گلی به او ادای احترام کردم.

وی نیز می‌گفت: فرزندان من به دیدنم می‌آیند اما دیر به دیر، انتظار آمدنشان سخت است، هنگامی که می‌آیند زود می‌روند انگار تحمل این جا ماندن را ندارند چطور انتظار دارند ما سال‌ها این درد دوری را تحمل کنیم.

هر کدام از این سالمندان خاطره‌ای تلخ و شیرین داشتند که در جای خود گاه لبخندی تلخ و گاه خنده‌ای از ته دل برایمان داشت.

به هر حال ساعت‌ها در کنار سالمندان نشستن به سرعت گذشت و وقت رفتن شد، تجربه‌ها آموختم از این دیدار کوتاه اما بزرگ و فراموش‌نشدنی.

به جاست تا در این روز دست تمام پدران و مادرانی که امروز به نقطه سالمندی رسیده‌اند را ببوسیم و به آنان ادای احترام کرده و قدردان زحمات آنان باشیم. و در آخر:   

دست‌هایم چه پیر و فرتوت‌اند     دست نه، دسته‌های تابوت‌اند

روزی این دست‌ها جوان بودند    نازک و نرم و مهربان بودند

گاه از این پیر مانده در زندان      یاد می‌کنند فرزندان

گاهی از من سراغ می‌گیرند       لیک آن دم از دیدنم سیرند

سرد و نامهربان و ناهنجار        رفع تکلیف می‌کنند انگار

و……